هنوز دهکده ما عادت خود را فراموش نکرده وشبها دراغوش مه می خوابد.هنوز رازهای ناشناخته بسیاری مانده،تاتوبرگردی.تعجب نکردم وقتی نقش خاطره ها راهمراه نیاوردی.تعجب نکردم وقتی صدای پرنده صبحگاهی را نمی شناختی.تعجب نکردم وقتی همه راازیاد برده بودی.کودکی _ همان کودکی ای که سایه بزرگسالی اش راسالهاست تحمل می کنم _ سرودی است که روحم را احاطه کرده.چه زود گذشت؛وقتی خورشید طلایی رنگ دهکده را،صبحهاوشبها به دوش می گرفتیم تا زخمهای کودکیمان را التیام بخشد.حال،پای برهنه،به دنبال تو امدم.شاید دلت بسوزدوکفشهایت، جاده را برگردد.
جام جم/ نوشته های آرتینا
By Ashoora.ir & Night Skin