سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده مه گرفته

یک ساعت از نوشتن نامه ام به شهداء ( همون متنی که توی پست قبلیم گذاشتم، همونی که توی پارک دانشجو نوشتم...) نگذشته بود که بهم زنگ زدن و گفتن:" شهداء انگار طلبیدنت... "اصلا باورم نمیشد... گفتم:" رفتی وبلاگمو خوندی داری اذیتم می کنی...؟؟! "گفت:"باور کن هنوز ندیدم وبلاگت رو... واقعا شهداء طلبیدن..."

دیگه اشک امونم نمی داد... لال شده بودم... واقعا از شهداء به خاطر همه غرغرهای که کردم، خجالت کشیدم... یعنی شهداء نامه امو خوندن و جواب نامه امو دادن و پایین نامه امو امضاء کردن...؟؟؟!!!!

خدایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا شکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرت...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

15 فروردین نامه امو نوشتم و جوابشم رو هم یک ساعت بعد گرفتم و 21 فروردین راهی کربلای ایران شدم... انشاالله سفری بعدی کربلای عراق...

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ، نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد... تو کجایی؟



نوشته شده در یکشنبه 91 اردیبهشت 3ساعت ساعت 11:48 صبح توسط همرنگ دریا| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin