سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده مه گرفته

باید بر می گشتم! رفتم برای وداع...

دلم آشوب بود،داشت از غصه دوری می ترکید!چاره ای نبود جز بازگشت... نمی خواستم به این شهر هزار چهره یا شاید بهتر است بگم کوفه! برگردم...می خواستم بمونم ولی...

بغض گلویم را گرفته بود ولی نمی تونستم گریه کنم... من نرفته بودم حاجت بگیرم ، رفته بودم درد دل، رفته بودم جواب دل شکسته امو بگیرم...ولی آقای مهربونم انقدر بزرگواره که ...........

رو به روی ضریح خوشگلش ایستادم و شروع کردم به وداع کردن... اللهم لاتجعله اخر العهد من زیارتی ابن نبیک...

یه خانم قد خمیده ای با چادر گلداره خوشگلش کنارم ایستاده بودو فقط به ضریح خیره شده بودو اشک می ریخت! چهره اش شکسته بود ولی معلوم بود آنقدر هم که چهره اش نشان می داد سن نداشت!

شروع کرد با اون لهجه قشنگ مشهدیش به صحبت کردن با من: اومدم از اقامون تشکر کنم! شوهرم کاگر ساده بود به خاطر اینکه بار سنگین روی دوشش گذاشته مهره های گردنش اسیب دیده و دیگه نمی تونه کار کنه. می خواستم برای بچه دخترم سیسمونی بخرم ولی پولی نداشتم! یخچالم رو برای فروش گذاشتم.با فروختن یخچالم فقط می تونستم کمد برای بچه دخترم بخرم،تازه اگر اونم 80تومن می خریدن. اومدم از امام رضا خواستم تا کمکم کنه. یه آدم خیر چند روز بعدش اومد و 120هزار تومن کمک کرد. من از امام رضا 80 تومن خواسته بودم ولی اون بهم 120 تومن داد... حالا اومدم تشکر کنم و یه چیز دیگه ازش بخوام! دخترم داره بچه اش به دنیا می یاد. حالش بده! فشار خونش بالا و پایین می شه. شوهرش سربازه و توی یه شهر دیگه اس، مادر شوهرش از خونه بیرونش کرده. من مادرش نیستم،نامادریشم ولی دوستش دارم، بچه امه! نمی تونه توی خونه بچه اشو به دنیا بیاره می خوام بستریش کنم ولی بیمارستان اولش 30هزار تومن می خواد. من فقط روزی 2هزار تومن در آمد دارم. هزار تومنشو نذر امام رضا کردم بچه ام سالم به دنیا بیاد.خونه ام 3ساعت فاصله داره با امام رضا،الانم 2از بچه هام تو سرما تو حیاط منتظرمن هستن. باید برم،شما دلتون پاکه، ترو خدا دعاش کنید...!

با حرفای این خانم بغضم ترکید. های های گریه می کردم... به حال اون گریه نمی کردم به حال خوده بدبختم گریه می کردم...فقط چادر روی سر من بیشتر از مبلغی بود که این پیر زن برای بستری شدن بچه اش می خواست..........

دیگه روم نمی شد سرمو بالا بیارم از خجالت...

پیرزن نگاهی کرد به صورت شرمنده امو گفت: انشالله اشک شادی بریزی... تسبیحشو داد و خداحافظی کرد و...

آقای مهربونم خیلی قشنگ بدرقه ام کرد... اول اون خادمش که تو کفشداری شیح حر عاملی بود و دوم هم این پیرزن... یعنی لایق این توجه آقامون بودم؟!!! ممنونم ازت آقاجونم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

قابل توجه دوستان بلاگ تا پلاک 5: قاصدکهای گمنام به همه اتون سلام رسوند...



نوشته شده در سه شنبه 89 آذر 16ساعت ساعت 8:41 صبح توسط همرنگ دریا| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin