بسم الله الرحمن الرحیم من امروز احساس را به تو می بخشم و شور و عشق را و هدیه قشنگ ترین احساس دنیا است و لبخند یک هدیه است ان را به تو می بخشم . تنهای تنها در جاده ای بی انتها
و هر قطره را در خودنویس زبانم می ریزم .
ان قطره ها هر یک کلمه ای می سازند
و نامه ای می شوند تا تو فردا بخوانی
و بدانی که این ساعت ها ی خالی از تو ،
تا کجا پر از تو بوده ام .
حرفهای ما هنوز نا تمام است و
تا نگاه می کنی وقت رفتن است ...
بازهم هان حکایت همیشگی :
ناگهان چقدر زود دیر می شود ...
دعا کردم که بیای
کنار پنجره و باز شعر مسافر خاموش خود را
از زبان باران بشنوی .....
اما دریغ از بی وفای ، راز غریب همین زندگی است ....
از بیتابی چشمانت بیتی سرودم ....
بهار شد، یخ اب شد ، و لبخند بر لبان ماتت نشت ....
با من از بهار بگو که کوله بارم اکنده از خزان است .......
بی انتها همچون دل تنهای من
تنهای تنها
همچون خورشیدی در اسمان بی کران
مانند شبی خسته
مثل همه سیاهی ها
بی درنگ فریاد زدم
تا ازبین برود
ولی او خودش را جا کرده بود
در دل تنهای من
.....
By Ashoora.ir & Night Skin