سرمشق های اب بابا، یادمان رفت رسم نوشتن با قلم ها، یادمان رفت گل کردن لبخندهای همکلاسی در یک نگاه ساده، یادمان رفت ترس از معلم، حل تمرین پای تخته ان روزهای بی کلک را یادمان رفت راه فرار از مشقهای زنگ اول ای وای ننوشتیم اقا، یادمان رفت ان روزها را انقدر شوخی گرفتیم جدیت تصمیم کبری، یادمان رفت شعر خدای مهربان را ، حفظ کردیم یادش بخیر اما خدا را، یادمان رفت در گوشمان خواندند، رسم ادمیت ان حرف ها را زود، اما یادمان رفت فردا چه کاره می شوی؟ موضوع انشاء ساده نوشتیم انقدر، تا یادمان رفت دیروز تکلیف اب بابا بود خط خورد تکلیف فردا نان و بابا یادمان رفت امروز که مثل همه ی روزهای دیگر به سراغ کتابخانه ام رفتم تا دوباره در بین کتابهای درس ایم غرق شوم و ساعتهای روز رو به شب برسونم ، اتفاق تازه ای افتاد که باعث شد امروزم مثل روزهای دیگه نباشه. بین جزوه ها و کتاب های تست با جلدهای رنگارنگ و قشنگ ، اما درونی نفرت انگیز ـ که باید تا تیر بخوانم و دوره بکنم ـ چشمم به چیز متفاوتی افتاد! اون چیزی نبود جز دفتر شعرم که مدتها بود ازش غافل شده بودم. حتی یادم نمی اومد که اون رو کجا گذاشتم. از صفحه ی اولش شروع کردم به خواندن ، چقدر آرامش بخش بود... شاید بیشتر از 5 ـ6 ساعت از وقتم رو گرفت، 5 ـ 6 ساعتی رو که می تونستم کلی درس بخوانم و تست بزنم. ولی ارزشش رو داشت. پاورقی : *یک : کنکوری های گرامی: به توصیه ای یکی از دوستان، خودتون رو محدود نکنید. ادعا نکن هنوز نیستی و هنوز خاطر خواه خاطره هایم نشده ای.هنوز مانده تا برسی. هنوز زود است تا سایه ام شوی رو به روی افتاب. برای گفتن حرفهای زیبا همه عاشقند. برای گرفتن عکس با پروانه ها همه مشتاقند. برای خواندن بهترین ترانه با تو همه صدایشان رساست. اما برای روزهایی که می خواهمت در تنهایی و در سکوت ، تو همان مدعی همیشگی هستی ، ایا باز هم تنهایم می گذاری در میان جاده تنهای غروب؟ می خواهم تو افتابم باشی و من قول می دهم بارانت باشم. ای کاش هرگز از هم جدا نمی شدیم. اما ابهای مهتابی دریاچه به ما می گویند وقت خداحافظی است. با این بوی بنفشه که در سامان می پیچد. ارتینا
*دو : درس خواندن جای خود و تفریح هم جای خود!
By Ashoora.ir & Night Skin