چند روزی یست خیلی دلتنگ روزهای تنهاییمان هستم... فقط من بودمو و شما... یک برادر و خواهر واقعی... من می گفتم و تو فقط با حوصله گوش می کردی... انقدر می گفتمو گریه می کردم که خودم خسته می شدم ولی شما همچنان گوش می کردی.... خودم از پر حرفی خودم خجالت می کشیدم.... اما شما .... آه برادرم دلم تنگ است برای آن روزهای تنهاییمان... چند باری آمدم پیشت... اما مثل همیشه نبود...همان جای همیشگی ننشستم... کنار برادرت نشستم... آخه میدونید که اجازه نیست بیام...بوی عطرتان مست مستم کرده است... راستی دیشب خواب یکی از هم رزم هاتونو دیدم...التماسشون کردم... گریه و زاری کردم تا قبول کردند کفنش یک روز دستم باشه... توی خواب هم نتوانستم بیاییم پیش شما...آه...خواب نبود... رویای صادقانه بود...! برادرم خیلی دلتنگم... خیلــــــــــــی...سر بند یا ابا عبد الله را یادتون هست...روز اول... آه که چقدر دلتنگم... درست خواهر خوبی نبودم ولی دل که دارم...!!!!!!!!!!!! «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ» . . . 22 مهر ساعت 17:40 با توکل برخدا و با اجازه از مولا و صاحبمون و نائب بر حقشون، پدرو مادر عزیزم و بزرگترا و برادرم پیوند آسمانیمان را بستیم...
By Ashoora.ir & Night Skin