• وبلاگ : جاده مه گرفته
  • يادداشت : ناگهاني ترين غزل
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    روزگاري بود

    ميوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگي اش آلوده، سايه هاي ترس شانه هاي بردگان را مي

    لرزاند. تازيانه ستم، عاطفه را از چهره ها مي سترد. تاريکي، در اعماق تن انسان زوزه

    مي کشيد و دخترکان بي گناه، در خاک سرد زنده به گور مي شدند. و در اين هنگام بود که

    محمد (ص) بر چکاد کوه نور ايستاد و زمين در زير پاهاي او استوار گرديد.

    زنده شدن دلها مبارك