سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده مه گرفته

تا به حال اتفاق افتاده دلتان برای تکه ای کاغذ و یک قلم تنگ شود؟!

امروز دلم برای تکه ای کاغذ و یک قلم تنگ شده بود!!! کاغذی برداشتم و قلمی به دست گرفتم... خواستم بنویسم، اما نمی دانستم از چه بنویسم...! خیس دلتنگی هایم بودم.

خواستم از دلتنگی هایم بنویسم،دلتنگی هایی که تمام وجودم را احاطه کرده بود! اما خوب،گفتن ندارد...نشد!

خواستم از غروب تلخ جمعه ای دگر بنویسم، فکر کردم... به این نتیجه رسیدم غروب تلخ یک جمعه هم جزئی از دلتنگی هایم هست...

خواستم از دلواپسی هایم بنویسم،دلواپسی های که از آینده و زندگی خویش دارم... اما خوب این هم گفتن نداشت!

نمی دانسم از چه بنویسم، اما دلم برای قلمم و نوشته های زیبای که دارد تنگ شده بود! از قلمم کمک خواستم.گفتم:"ای قلم زیبایم، ای همراه دلتنگی هایم، ای راز دار همیشگی من تو بنویس...اختیارم را به می سپارم!!!"

ناگهان صدای به گوشم رسید!خونه یه مادر بزرگه هزارتا قصه داره/ خونه مادر بزرگه شادی و غصه داره...به صفحه تلوزیون خیره نگاه کردم. نوشته بود: نوک طلا، نوک سیاه، نبات...!

منظور قلمم را متوجه شدم.او به من گفت:" با جوهر طلائیم صحنه های زیبا و به یاد ماندی زندگی ات را بنویس و اگر جوهر سیاهی باقی مانده بود، صحنه های را که در زندگیت از انها می گریزی را بنویس و در آخر هم همه ای این حوادث را مانند نباتی شیرین هضم کن...!"

ممنونم قلم زیبای من! اگر دل دریاییم برایت تنگ شد باز هم به سراغت می آیم...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ـ بیکاری بد دردیه:دی



نوشته شده در دوشنبه 89 مهر 26ساعت ساعت 9:8 صبح توسط همرنگ دریا| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin