سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده مه گرفته

همیشه شروع کردن همه چیز سخته مخصوصا نوشتن...!

چند باری خواستم بیام و بنویسمو وبلاگمو بروز کنم ولی دستو دلم به نوشتن نمی رفت... مثل همیشه دلو زدم به دریا...(خودمو کشتم با این دریا نه؟!:دی)

بگذریم از اینکه دوماه آخر سال من انقدر کار داشتم و کار کردم که دور از جونم شده بودم کوزت برقی:دی

بگذریم که امسال به جای اینکه فقط خونه تکونی خودمونو انجام دادیم خونه تکونی خواهرمم انجام دادیم... اون زلزله ای(ضحی) که اون داره مگه اجازه می داد کاری پیش بره...

بگذریم از سفری که داشتم. سفرم خیلی عجله ای بود. روز قبل از سفرم با حجم کار زیادی که انجام داده بودیم ولی با ترکیدن زودپز که ناهار خوش مزه امون داخلش بود و دلمو صابون زده بودم واسه غذا،نه تنها غذای برای خوردن دیگه نداشتیم بلکه همه زحماتمون هم هدر رفت و از دوباره شروع کردیم به شستن آشپز خونه...

بگذریم از اینکه سال 89 برای من یکی که واقعا سال همت و کار و مضاعف بود و تا حالا هم ادامه داشته و هنوز سال جهاد اقتصادی برای من شروع نشده:دی

بگذریم که سفر 5 روزه امون شد 3 روز و نیم وهمین باعث شد که خیلی از مناطق رو نریم مثل شرهانی و فتح المبین و محمودوند...داخل دوکوهه هم فقط دوساعت توقف داشتیم اون هم صبح زود بود...

 بگذریم از اینکه سال 88 بود، اولین شبی که رسیدیم دوکوهه یک تیکه از دلمو جا گذاشتم توی گردان تخریب،امسال هم رفتم تا تیکه ای دیگر رو جا بگذارمو بیام تا اینجوری بلکه همه دلم برای شهدا بشه ولی انگار انقدر زیر بار گناه غرق شدم و خودم خبر ندارم که شهدای گردان تخریب که خودسازی خودشونو از همون حسینه شروع کرده بودند بهم اجازه ورود به حسینه ی با صفا و قبرهای قشنگ اطرافش و جا گذاشتن تکیه ای دیگه ای از دلمو ندادن...

بگذریم که سال 90 با فوت عمه پدرم شروع شد و...

بگذریم...

بگذریم...

بگذریم...

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

همه اش گذشتیم... زندگی گذشتنی هست... چهره ها شکستنی هست... این فقط عشق و محبت که ماندنی هست ...

شاید میشه اسم این پستم رو گذاشت یه درد دل خودمونی...!



نوشته شده در دوشنبه 90 فروردین 15ساعت ساعت 9:48 صبح توسط همرنگ دریا| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin