سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده مه گرفته

می گویند یکی از همین روزها تومی ایی،می گویند تومی ایی تا عدل وداد رابرپاکنی ونهال شادی رادردل تک تک مردم بنشانی.گفته اند ازراه دور خواهی امد وماهمچنان چشمهایمان رابه جاده دوخته ایم تا مقدمت را گلباران کنیم ای امید ما

 

اللهم عجل لولیک الفرج

 



نوشته شده در جمعه 86 آبان 18ساعت ساعت 9:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

شخصی به همسرش می گوید:
من عاشق تو هستم وبدون تو نمی توانم زندگی کنم.
اما این عشق نیست،گرسنگی است.
شما نمی توانید در ان واحد هم کسی را دوست بدارید وهم بی تابانه نیازمندش باشید.
عاشق واقعی کسی است که معشوق خود را ازاد می گذارد تا خودش باشد. در عشق اجباری نیست. عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن. برای انکه کسی یا چیزی را به دست اوری، رهایش کن!
بر گرفته از کتاب : آخرین راز شاد زیستن .

نوشته شده در سه شنبه 86 آبان 8ساعت ساعت 3:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

وقتی پاییز را دیدم، یادش کردم.
وقتی غروب را دیدم، یادش کردم.
وقتی باران را دیدم، یادش کردم.
وقتی.................................
در تمامی لحظات زندگی ام یادش کدرم.
ولی او چه؟؟؟؟؟
ایا وقتی پاییز رادید،یادم کرد؟
ایا وقتی غروب را دید، یادم کرد؟
ایا وقتی باران را دید، یادم کرد؟
نمی دانم...............................
شاید نه، شاید هم اری

نوشته شده در جمعه 86 آبان 4ساعت ساعت 3:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

بگذار تا موسیقی عشق تو درون من راه پیدا کند. بگذار تا تپش های قلبت نیز مثل من دیوانه وتر شود. حالا تمتمی زمان گزارش می دهد که ما هر دو باید با هم باشیم من، من وتو، تو، تو ومن.
بگذار تا زیر پلک هایت مخفی شوم تا نگذارم نگاه دیگری به تو بیفتد. بگذار تا سایه تو باشم وپشت سرت تو را دنبال کنم. حالا تمتمی زمان گزارش می دهند که ما هر دو باید با هم باشیم. من، من وتو، تو، تو ومن.
بگذار تا موسیقی عشق تو درون من راه پیدا کند.

من ، من و تو، تو ، تو و من

نوشته شده در یکشنبه 86 مهر 29ساعت ساعت 1:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر بدهید
طبقه بندی: شعر

هنوز دهکده ما عادت خود را فراموش نکرده وشبها دراغوش مه می خوابد.هنوز رازهای ناشناخته بسیاری مانده،تاتوبرگردی.تعجب نکردم وقتی نقش خاطره ها راهمراه نیاوردی.تعجب نکردم وقتی صدای پرنده صبحگاهی را نمی شناختی.تعجب نکردم وقتی همه راازیاد برده بودی.کودکی _ همان کودکی ای که سایه بزرگسالی اش راسالهاست تحمل می کنم _ سرودی است که روحم را احاطه کرده.چه زود گذشت؛وقتی خورشید طلایی رنگ دهکده را،صبحهاوشبها به دوش می گرفتیم تا زخمهای کودکیمان را التیام بخشد.حال،پای برهنه،به دنبال تو امدم.شاید دلت بسوزدوکفشهایت، جاده را برگردد.
جام جم/ نوشته های آرتینا

نوشته شده در یکشنبه 86 مهر 22ساعت ساعت 9:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر بدهید
طبقه بندی: شعر

این غزل برای توست ای که مثل بارانی
می روی زاغوشم پیش من نمی مانی
بعد رفتنت این دل،دل نشد برای من
یادگاری ات اما این دو چشم بارانی
دلخوشم به دیدارت لحظه ای شده حتی
گفته بودی ام روزی، خون به دل تو می مانی
سهم من زدیدارت هر زمان همین بوده است
خنده های مصنوعی،گریه های پنهانی
قسمت تو ازاین دنیا،هرچه عشق وخوبی بود
سهم من ولی یک زخم،ان چنان که می دانی
من شبیه یک کولی،دوره گرد قلبت تو
قلب من ولی قصریست، تو همیشه مهمانی
زل زدن به چشمانت ،عادتم شده انگار
زل بزن به چشمانم ای که نور چشمانی

نوشته شده در یکشنبه 86 مهر 15ساعت ساعت 1:28 عصر توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

یک عبور عاشقانه.....

راستش روایت دوست داشتن وعشق را تا حالا فقط در کتابها خوانده بودم .چند باری هم به زور خواستم عاشق شوم،اما نشد.یک چیزی کم بود که نمی دانستم چیست .تو که امدی فهمیدم در تمام لحظه های زندگی ام تورا کم داشته ام.تو که امدی خیلی چیزها رافهمیدم ...به خودم گفتم هنوز اتفاقی نیفتاده: هنوز چیزی تغییر نکرده،باید خیلی زود جلویش را گرفت. اما چشم که باز کردم دیدم تو ناممکن ترین ارزوی زندگی ام هستی ومن هیچ راه فراری از تو ندارم. تو همه جا بودی :لابلای خطوط کتابها،پشت پنجره های غریبه واشنا،در پیچ وخم کوچه ها،انگار خسته نمی شدی ومن هرقدر بیشتر دست وپا می زدم،بیشتر فرو می رفتم.گفتم شاید باندیدنت از پس خودبرایم. اما خوب ،گفتن ندارد...نشد.تصمیم گرفتم بی سروصدا با این اتشی که به جانم افتاده بسازم. فکر می کردم اگر روزی به تو بگویم چه به روزم اورده ای، یا خواهی خندید یا دلت خواهد سوخت.می دانستم پاسخ تو به این احساس هر چه باشد تمام زندگی ام را ویران می کند و من می مانم و ویرانه هایی که یادگار توست.حالا برای من فقط خاطره صدایت از ان همه لحظه باقی مانده . تو برای من پلی بودی میان رویا وبیداری وترانه ای برای روح خسته ام.اما من برای تو فقط یک عبور ساده بودم. شاید روزی برسد که دیگر به تو فکر نکنم....

جام جم/نوشته ارتینا



نوشته شده در یکشنبه 86 شهریور 25ساعت ساعت 1:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

دلتنگی
ای کبوتران اسمان سرنوشتم، کجائید؟

   تنهاییم بیشتروبیشتر شده وافتاب دلم دیگر طلوع نمی کند.

      ای یاس های باغ سر نوشتم کی می توان همرنگ شما شد؟

         می خواهم با پرستو های مهاجر همسفر شوم و به جایی بروم که چراغ امید در قلبها روشن باشد.



نوشته شده در سه شنبه 86 شهریور 20ساعت ساعت 1:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

دوستت دارم...

تورا به جای کسانی که نشناخته ام دوست می دارم.

تورا به خاطر همه ی روزگارانی که نمی زیستم دوست می دارم.

تو را به خاطر تمام برفهای که اب شدند وگلهای که روئیدند دوست می دارم.

تورا به خاطر دوست داشتن دوست می دارم.

تو را به خاطر تمام کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم.

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم.



نوشته شده در پنج شنبه 86 شهریور 15ساعت ساعت 1:19 عصر توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

به نام یگانه خالق هستی

سلام

می دونستم کسی نگرانم نمی شه ولی بعد از مدتها امدم سلامی خدمت دوستان بدم .



نوشته شده در سه شنبه 86 شهریور 13ساعت ساعت 1:18 عصر توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin