سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جاده مه گرفته

یک عبور عاشقانه.....

راستش روایت دوست داشتن وعشق را تا حالا فقط در کتابها خوانده بودم .چند باری هم به زور خواستم عاشق شوم،اما نشد.یک چیزی کم بود که نمی دانستم چیست .تو که امدی فهمیدم در تمام لحظه های زندگی ام تورا کم داشته ام.تو که امدی خیلی چیزها رافهمیدم ...به خودم گفتم هنوز اتفاقی نیفتاده: هنوز چیزی تغییر نکرده،باید خیلی زود جلویش را گرفت. اما چشم که باز کردم دیدم تو ناممکن ترین ارزوی زندگی ام هستی ومن هیچ راه فراری از تو ندارم. تو همه جا بودی :لابلای خطوط کتابها،پشت پنجره های غریبه واشنا،در پیچ وخم کوچه ها،انگار خسته نمی شدی ومن هرقدر بیشتر دست وپا می زدم،بیشتر فرو می رفتم.گفتم شاید باندیدنت از پس خودبرایم. اما خوب ،گفتن ندارد...نشد.تصمیم گرفتم بی سروصدا با این اتشی که به جانم افتاده بسازم. فکر می کردم اگر روزی به تو بگویم چه به روزم اورده ای، یا خواهی خندید یا دلت خواهد سوخت.می دانستم پاسخ تو به این احساس هر چه باشد تمام زندگی ام را ویران می کند و من می مانم و ویرانه هایی که یادگار توست.حالا برای من فقط خاطره صدایت از ان همه لحظه باقی مانده . تو برای من پلی بودی میان رویا وبیداری وترانه ای برای روح خسته ام.اما من برای تو فقط یک عبور ساده بودم. شاید روزی برسد که دیگر به تو فکر نکنم....

جام جم/نوشته ارتینا



نوشته شده در یکشنبه 86 شهریور 25ساعت ساعت 1:0 صبح توسط همرنگ دریا| نظر
طبقه بندی: شعر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin