برف یعنی شکوفه در راه است، پا در راه بهار بگذارید فصل، فصل سپیده یک رنگی ایست؛ رنگها را کنار بگذارید! صبح 21/11/85 بود که تصمیم به ساختن وبلاگم کردم...اولین پستم رو گذاشتم: سلام من متولد شدم .... نمی ایین تولدم رو تبریک بگین ؟؟؟ اولش فقط می خواستم شعر بنویسم ولی دیدم از شعر و شاعری هیچی در نمی یاد... نکه مخالف شعر باشم ها! نه! فقط بعد از یه مدتی زدم تو خط هر چی می خواهد دل تنگت بگو! حالا داره 3 سال از اون جریان می گذره وبلاگم 3 سالشو تموم کرده و داره می ره توی 4 سال... وبلاگم عین یه بچه بود! اول که متولد شده بود نمی تونست حرف بزنه ، بعدش شد یه کودک نوپا که هی می خورد زمین...کم کم بزرگ و بزرگ و بزرگ تر شد... وحالا که 4 ساله شد دیگه می تونه هم حرف بزنه و هم بدوه... تازه شده عین یه بچه ی بلا و بازی گوش که باید همیــــــــــــــــــــشه یه بزرگتر بالا سرش باشه تا نزاره بخوره زمین و دستشو بگیره... شما ای دوست عزیز، بزرگتر وبلاگ من هستید! مواظبش باشید... تولد تولد تولدت مبــــــــــــــــــــــــــارک ... مبـــــــــــــــــــــــــارک مبارک تولدت مبارک... بیـــــــــــــا شمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشـــــــی! ! خودم که فکر نکنم تا اون موقع زنده باشم ! آخه وبلاگم از خودم 15 سال کوچیکتره ولی می دم نوه ام بگردونتش ساعت خود را برای 12 صبح(ظهر) تنظیم کنید. 12 الی 2 ظهر وقت آزاد شما ست ، در این ساعات هر کاری می کنید الا مطالعه درس. 2 الی 4 دیگه وقت استراحت است. هر چی باشد خواب بعد از ظهر می چسبد...(آی می چسبه). ساعت 4 الی 6 وقت شما آزاد است. هر کاری می کنید الا مطالعه(عصرونه می خوری و ...)ساعت 6 بی زحمت می روی کتابت را بر می داری ، شروع می کنی به خواندن تا اونجا که می توانی زیر نکات مهم را خط می کشی. در اینجا زور و قدرت شما ملاک است زور بیشتر ملاک دقت و سواد بیشتر شماست. از آنجا که گفته اند بعد هر 45 دقیقه مطالعه، 15 دقیقه استراحت برای مغزتان لازم است به مدت 15 دقیقه از مطالعه دست می کشید. تو این مدت سیستم را روشن می کنی و به اجبار می روی تو نت توی پارسی بلاگ و سمت چپ کلیک می کنی و می روی توی پیام رسان و شروع می کنی به پیغام گذاشتن و پیغام خواندن و نظر دادن و لایک زدن و ... حالا از پای سیستم با کتک اطرافیان(اعم از مادر و پدر و خواهر و برادر و همسر و بچه و...) بلند می شوی می بینی که ساعت 10 شده... موردی نیست حق دارید هر کسی رفته پای نت متوجه گذر وقتش نمی شود... همین است دیگه... تقصیر این پارسی بلاگ و پیام رسان است دیگه ... خب دیگه ساعت10 شده. چشم هایت که پف کرده موردی نیست بگیر بخواب! وقت امتحان سر جلسه هم از ترفندهای زیرکانه تان هم الزاما استفاده کنید! مشاوره رایگان همرنگ دریا... در دستانم دو جعبه دارم که خدا به من داده است. خدا به من گفت:" غصه هایت را در درون جعبه سیاه بگذار و شادی هایت را درون جعبه طلایی. به حرف خدا گوش کردم. شادی ها و غصه هایم را درون جعبه ها می گذاشتم جعبه طلایی روز به روز سنگین تر می شد و جعبه سیاه روز به روز سبک تر.روزی از روی کنجکاوی جعبه سیاه را باز کردم تا علت را بفهمم. در کمال ناباوری دیدم که ته جعبه سیاه سوراخ است و غصه هایم از آن بیرون می ریزد. با تعجب رو به خدا کردم و گفتم: خدایا ، چرا این جعبه ها را به من دادی ؟ و چرا ته جعبه سیاه سوراخ است؟ و خدا با لخند دلنشینی جواب داد: ای بنده ی من، جعبه طلایی را به تو دادم تا لحظه های شاد زنگیت را بشماری و جعبه سیاه را دادم تا تلخی های زندگیت را دور بریزی و همیشه با شادی هایت شاد زندگی کنی. توی این دهه اول محرم هر شب توی مسجد مداحمون دعا می کرد که خدایا همه ی اونای که گمراه شدن را هدایت کن و اونای که قابل هدایت نیستن را ، نیست و نابود کن! اولش با خودم گفتم بیشتر این گمراها که بهشون به زبون خودمون می گیم قورباغه های سبز هدایت می شن، اینا فقط راهشونو گم کردن و یه کم که راهنمایی ایشون کنیم و خودشون ببین که کله گنده هاشون محلشون نمی دن هدایت می شن.........ولی افسوس شام غریبان بود که مداح مسجدمون که اسمش حاج قاسم هست گفت : شنیدیم عده ای این قورباغه های سبز(این یه تیکه اش به زبون خودم بود) حرمت خون امام حسین و یارن پاکشو و اهل بیتشو نگه نداشتن و با بی شرمی تمام به خیابونها ریختن و شعار های ضد انقلابی دادن و به اماکن عمومی آسیب زدن و ... داشت دلم از غصه می ترکید. وقتی اینو شنیدم.با خودم گفتم : نه اینا دیگه قابل هدایت نیستن، اونا که قابل هدایت بودن تا حالا هدایت شدن و اینا از اون دسته آدم های هستن که حاج قاسم می گفت: خدایا نابودشون کن.... چند تا از دوستای خودم بودن که بعده اغتشاش های انتخابات برگشتن. خیلی ها هم بودن که بعد از اینکه سر کرده هاشون بهشون محل ندادن برگشتن... نمی دونم شاید خدا هم اینا رو دوست داشته باشه و برشون گردونه، ولی آخه اینا چه جوری روشون می شه از سال بعدی بیان در خونه ی امام حسین، چه جوری روشون می شه بگن یا زینب، چه جوری روشون می شه تو چشمای یه نوزاد شش ماهه نگاه کنن!!! آخه چه جوری؟!! . . . . آخر مجلسمون بود که دادش حاج قاسم که توی کربلا بود از بالا تل زینبیه تماس گرفت ، واسه همه مون دعا کرد و از همون جا گفت: خدایا شر و مکر دشمنان اسلام رو به خودشون برگردون... همه ی مردم هم با هم گفتن: الهی آمین به امید آن روزی که سرورمان بیاید و به وعده اش وفا کند حسین بن علی در خون شنا کرد مرا با این حقیقت آشنا کرد ولایت بی بلا معنا ندارد نجف بی کربلا معنا ندارد (آغاسی) جاده مه گرفته من تا آخر ماه صفر رخت سیاه بر تن دارد.یا حسین مظلوم...
By Ashoora.ir & Night Skin